مدح و مرثیۀ امام زین العابدین حضرت سجاد علیهالسلام
چون که در قـبلهگه راز، شب تار آیی شـمـع خلـوتـگه مـحـراب به پندار آیی میبرد نور سحر، قدر شبانگـاه چراغ قرص ماه از نظر افتد چو شب تار آیی باغ، از گرمی خورشید رخت میسوزد اگـر ای لالـۀ تـبــدار بـه گــلــزار آیـی بندۀ عشق تو در هر دو جهان آزاد است کی تـوان دید که در بـنـد گـرفـتار آیی همه از حجرۀ دل اشک به چشمان آرند گر شوی مـشـتری غـم، سر بازار آیی شد خرابه خجل از ارزش گنجینۀ خویش چون تو را دید که با چشم گهربار آیی سایۀ لطف تو گسترده به اطراف جهان مصلحت چیست که در سایۀ دیوار آیی نیست پیوسته، «حسان» طبع تو خلاّق سخن مـگـر از جـلـوۀ دلـدار به گـفـتـار آیـی |